قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و هفتاد و سوم
زمان ارسال : ۷۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
علی سطلی را که در دست داشت روی زمین گذاشت، دستهایش را زیر شیر کنار باغچه شست و بلند شد.
یک شلوار گشاد به تن داشت و پیراهنی چروک و بلند، یک جفت دمپایی پلاستیکی چرک هم به پا کرده بود. موهایش را ماشین کرده بود و چند میلیمتر بیشتر روی سرش مو نبود. ریشهایش که حسابی بلند شده بود کمی تاب برداشته و بیشتر صورتش را پوشانده بود.
جهانگیر که روی بالکن ایستاده بود صدا زد:
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سحر
۳۴ ساله 00وای اصلا این رمان با روح و روان من بازی میکنه،چقدر همه چی زنده است صبر کردن برای پارت بعد خیلی سخته😫😫😫😫😫
۳ ماه پیشفرناز نخعی | نویسنده رمان
ای جونم به این همه احساسات🥰🥰
۳ ماه پیشسارا
00دم علی گرم 👌🏻 بزودی کاش یکی بخوابونی تو دهن جهانگیر دلم خنک شه 😂
۳ ماه پیشفرناز نخعی | نویسنده رمان
وقایع جذابی در پیش داریم🥰
۳ ماه پیش
فاطمه
20علی واقعا محشره 😍😅خیلی باحاله خوشم میاد از شخصیتش